چنان در خشمم از پستان مانکن

چنان در خشمم از پستان مانکن

که می خواهم بگیرم جان مانکن

ندانم از چه این برجستگی‌ها
بود همواره آویزان مانکن

نگاهم گر فتد - البته سهوا-
دل و جانم شود ویران مانکن

پس از عمری عبادت بارالها!
شدم یکباره شهوت ران مانکن

گمانم طرح شیطان لعین است
که لعنت بر دل شیطان مانکن

خدا داند که می‌خواهم ببرم
به هر قیمت که باشد نان مانکن

از آن آتش که او در خرمنم زد
بسوزم دفتر و دیوان مانکن

خداوندا! مدد کن تا بگیرم
تقاص دین ِ خویش از جان مانکن

ببرم سینه‌هایش را به شمشیر
به گرزی بشکنم دندان مانکن

درآرم چشم و چارش را به انگشت
یکایک برکنم مژگان مانکن

کشم خنجر به رویش بی ترحم
بگیرم گاز سفت از ران مانکن

سپس با حفظ انواع شئونات
جر و واجر کنم دامان مانکن

بیاندازم به نیروی ولایت
خلاصه، لرزه در ارکان مانکن

پس از آن تا قیامت بار الها!
نبینی دیگرم بر خوان مانکن

خداوندا ! نگهدارم تو می‌باش!
از این شیطان سکسی! جان ِ مانکن!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد